یادداشتی از سید جواد طاهایی؛

امتناع فرهنگی- تاریخی تحزب در ایران، ضد نظریه ی تحزب

امتناع فرهنگی- تاریخی تحزب در ایران، ضد نظریه ی تحزب عطر حرم: ادبیات تحزب در ایران بیشتر خصلتی منفی یا سالبانه دارد و فاقد وجه ایجابی است؛ حجم قابل توجهی از ادبیات تحزب در كشور به این اختصاص دارد كه مثلاً از موانع تاریخی تشكیل حزب سخن رانده شود.



خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-سیدجواد طاهایی: می كوشیم نشان دهیم كه بحث تحزب در ایران مبحثی ایدئولوژیك (منفعل از نفوذ نظریات رایج زمانه)، ازاین رو غیرواقعگرایانه، ازاین رو دارای عقلانیت ضعیف و بنابراین، هرزبرنده‌ی وقت، نیرو، هزینه... خواهد بود. اما بحث حاضر از این هم فراتر می رود و بیان می كند كه چگونه تكینگیِ روح و فرهنگ ایرانی، "تحزب" را پس می زند.
تشكیل نظام حزبی در ایران آرزویی بزرگ و قدیمی درمیان نخبگان سیاسی- فكری كشور است و بیش از ۱۵۰سال قدمت دارد. شوق تحزب و شكست در تحقق آن، دو خصوصیت اصلی تاریخ اندیشه‌ی حزب در ایران است. در گذشته و حال، حزب و تحزب در ایران همزمان راه حل و آرمان یا مسیر و مقصد تصور می شده است؛ برای حل مسائل اساسی كشور، گاه حزب، راه حلی همسنگ تمام راه حل ها به نظر می رسید و اینك هم تاحدی چنین است. درباره‌ی تحقق این آرزو، همه علاقمندان و حتی برخی مسئولین بالای حكومتی همواره گفته اند كه ممانعت های سیاسی وجود دارد و باصطلاح، «نمی گذارند» و تقریباً هیچ كس نمی گوید: نمی گردد. اما این مقاله حكم به همین دومی می دهد و نهایتاً می گوید دراین باره یك امتناع قدرتمنداته‌ی روحی- روانی وجود دارد كه ریشه‌ی آن در تاریخ و فرهنگ ایران است.
۱ –نظریات جهان گرایانه مانع از درك واقعیت «ایران» می شود
تجربه حزب در ایران بهترین مثال برای ورطه‌ی وسیع و پرنشدنی بین یك نظریه جهانی و عام و یك واقعیت بومی و محدود است: حزب در جوامع آمریكای شمالی و اروپای غربی، امری تجربه شده و پیشا- زیسته است اما در ایران دقیقاً حالت عكس دارد. در حالیكه تحزب (نظام نهادینه حزبی) در آنجا بیشتر یك واقعیت است، در ایران بیشتر یك نظریه است؛ در آنجا موجود در اینجا موعود؛ در آنجا ابزار در اینجا هدف؛ در آنجا عقلانیتی كسالت آور و مجرّب و در اینجا بی نظمی ای آكنده از شوروشوق؛ در آنجا بستری برای تفاهم و دیالوگ و در اینجا عاملی برای اختلاف و مونولوگ؛ درآنجا حاوی گرایشی به شفافیت سیاسی، در اینجا گرایشی به لاپوشانی ناكارآیی اقتصادی- حكومتی دولتیان....
پدیدآمدن همه‌ی این تناقص ها ریشه در یك ایمان فلسفی جدید دارد كه در حوزه های وسیعی از سیاست كشور ما جاری است؛ ایمانی لایشعر كه متأسفانه جایگاه عقل سلیم را تصاحب كرده است. آن، لیبرالیزم فلسفی است؛ یك فردیت ذره گرایانه (اتمیستی)، پیشا- سیاسی، سنت ستیز و دولت گریز. حسب این تصور، این تصور ماهیتاً لیبرال، در ایران سنت دولت مستبدی وجود دارد كه حتماً باید قدرت آن محدود شود تا آزادی و حقوق مدنی فرد از چنگال آن به درآید. در این تصور فراگیر، نهاد دولت (و نه مصادر دولت و دولتیان)، سوژه منفور كسب آزادی است. ایمان فلسفی جدید، یا بگوییم، باور ناهشیار به مفروضات سیاسی لیبرال، سبب می گردد كه به جای واقعیت ایران، تصوری از ایران مبنای عمل و داوری قرار گیرد.
به نحوی طنز آمیز، در حالیكه دولت در جوامع غربی دموكرات ضامن آزادی ها و اداره كننده مشاركت سیاسی است، در ایران دولت، قربانی آزادی و مفعول مشاركت فرض می گردد. باز هم به نحوی بسیار جالب، «حزب ایرانی» از دولت كمك می خواهد تا سپس قدرتمند شود و آنگاه ضد قدرت دولت عمل كند. در ذیل همین منطق است كه برای مثال، كلیشه‌ی «ضرورت ساماندهی احزاب توسط دولت» بارها بیان شده است.
در حالی كه لازم است وجود دولت و قدرت آن برای هرنوع اصلاح اجتماعی مفروض واقع شود، در ایران كوشش می گردد كه هردم اساس قدرت آن به چالش كشیده شود. سوءظن لیبرالی به نهاد دولت در این زمان، به همان اندازه غلو سوسیالیستی درباره وظایف دولت در دوره های گذشته، قوی است. هر دو گرایش در سیاست امروز ایران نقشی مخرب، هرز برنده و ناساز با واقعیت امور ایفا كرده و می كنند.
۲- تفكر حزبی در ایران خصوصیت سلبی دارد
ادبیات تحزب یا ادبیات حزبی در ایران بیشتر خصلتی منفی یا سالبانه دارد و فاقد وجه ایجابی است؛ حجم قابل توجهی از ادبیات تحزب در كشور به این اختصاص دارد كه مثلاً از موانع تاریخی تشكیل حزب سخن رانده شود و طی آن، عباراتی تكراری، باز هم تكرار شوند؛ عباراتی از این دست كه: «تجربه حزبی در ایران امری نوپاست [كه البته اصلاً چنین نیست!]، تجربه انباشته ای از تحزب وجود ندارد[كه آن هم بنوعی وجود دارد] و غیره.
آن بخش از ادبیات حزبی هم كه ماهیت سلبی و سوگواره ندارد، آكنده از امور موعود است؛ آرمان هایی كه فقط در همان حالت دود-واره و غیرملموس خود قابل درك اند و فقط كافی است كوششی در تعریف عملیاتی آنها صورت گیرد تا كشف شود چقدر از اجرا و حتی از تصورات روشن فاصله دارند. ادبیات تحزب در ایران یا سوگواره است و در حسرت آنچه نیست غمناك است، یا موعودگراست و در آتش آنچه كه «ای كاش می بود» می گدازد. درباره این دومی می توان گفت تقریباً تمام ادبیات حزبی در ایران امروز تله اولوژیك یا غایتگرایانه است و در آن گمانه هایی و درست تر، آرزوهایی درباره یك سیاست حزبی ایده آل در آینده، سراییده می گردد كه درانتها به یك نشئگی ذهنی و احساس خوشایندی ناشی از رسیدن به حقیقت بزرگ سیاسی منجر می شود، و این حقیقت جای طرح شرایط تاریخی كشور و درك امكانات موجود برای تولید تشكلات سیاسیِ ایرانیِ مؤخر- بر- تجربه را می گیرد.
ادبیات حزبی در سیاست امروز ایران عبارت است از یك آرمان لیبرالیِ دور و تكثری از مسایل نزدیك. بنابراین، حزب در ایران مبحث انتخاب های حسابگرانه و عقلایی نیست، مبحث شیفتگی ایدئولوژیك (وابستگی به ارزش های لیبرال) است. بی جهت نیست كه گاه دیده می گردد ارزشگذاری های ملتهب و داوری های عاطفی به نفع ایده تحزب، به جای درك واقعی امكانات و شرایط آن می نشیند و عباراتی حماسی-گونه مطرح می شوند. احتمالاً بحث حزب در ایران (حتی در بین برخی كارگزاران نظام) تماماً و بنیاداً بحثی ایدئولوژیك است؛ یعنی انفعال فكر سیاسی امروز ایران را از افكار لیبرالی زمانه نمایش می دهد.
انتقاد اساسی این است: اینكه تحزب ضامن عدم فساد دولت باشد، یعنی كاركردی بسیار حساس یا ساختاری بسیار مهم را صرفاً از یك نظریه سیاسی (ایدئولوژی لیبرال) جستن. نظریه تحزب درسیاست كشور ما با تقدم بر پیش نیازهایی همچون فرهنگ مشاركتی، نهادهای آزاد، رفتارها و تفكر دمكراتیك مطرح شده است اما اصلاً قطعی نیست كه فرضاً وقتی همه اینها در كشور به وجود آمده و نهادینه شدند، بازهم به تحزب منجر شوند.
نگاه به تحزب در كشور ما یا جنبه عینی و اجرایی دارد اما تزئینی گونه و دهان پركن است (و اغلب از جانب برخی شخصیت های داخل نظام بیان می شود)، یا جدی و اصولی است اما ذهنی و به دور از امكانات و شرایط عمل (كه اغلب از جانب شخصیت های سكولار خارج از نظام سیاسی بیان می شود). خیلی از مسئولین نظام ج.ا. كه علاقمند به تحزب اند، بدلیل ضعف مفرط دانش نظری، تحزب را هر نوع تشكل جمعی و نهادمندی در سیاست می انگارند.
۳ - تحزب در ایران ناتوان از گسترش یابی است
می دانیم كه حزب باید قبل و بیشتر از هر چیز، ملی و فراگیر باشد و یك جاه طلبی سیاسی وسیع را نمایندگی كند. ازاین رو نظریه تحزب در ایران باید بتواند با نیروی اقناعی- سازمانی خود به واقعیتی استوار در جامعه ایرانی بدل شود؛ یعنی باید بتواند بر وفق برنامه های خود، زمینه های دیالوگ بین محله ای و ناحیه ای را پدید بیاورد.
ضرورت، عبارت از معماری مناسبات ماندگار با توده ها و خلق یك دیالوگ مؤثر با آنان است. اما ظاهراً مشكل در همین جاست. مشكل احزاب در ایران آن است كه آنان نمی توانند در سطح ملی گسترش یابند. حزب همچون سازمانی برای نیل قانونی به قدرت سیاسی، اگر به صورت سازمانی یا ارگانیكْ ملی نباشد، در واقع حزب نیست، نوعی تشكل یا انجمن سیاسی یا گروهی همگراییده است. پس درحالیكه مسئله مهم امكان ارتباط وسیع و ارگانیك با توده هاست، احزاب ایرانی نمی توانند چنین ارتباطی با مردم برقرار كنند؟ چگونه می خواهند در سطح محلی یا ملی به مردم انگیزشی اعطا كنند كه در آن حسابگری و عقلانیت باشد و صرفاً بر عواطف و انواع احساسات زودگذر متكی نباشد؟
در واقع دو مشكل یا پرسش اساسی وجود دارد: اول درباره‌ی جهتگیری احزاب و دوم درباره‌ی محتوای آنها. پرسش اول آن است كه جهت و محور رابطه احزاب ایرانی با توده ها و صاحبان آراء چه تواند بود؟ فضایل شهروندی و اخلاقی؟ یا مسایل خرد اقتصادی و درخواست های محلی و محدود؟ تحقق هریك از این دو یا آمیزه ای از این دو، هم نیروی فراوان و هم تفكر قدرتمندی می خواهد كه تازه، نباید به قربانی اولویتهای دیگر بروند؛ یعنی تماماً باید در خدمت ایده گسترش حزب باشند. براستی چگونه در عمل، تحقق این امر در جامعه ایرانی ممكن است؟ تصور «اگر ممكن بشود عالی خواهد بود» همان تصور جوك آمیزِ دوغ شدن دریا با چند كاسه ماست است! ایده گسترش ملی حزب با همه زیبایی و جذابیت خود به محض آن كه بخواهد به صورت جدی مد نظر قرار بگیرد، به قربانی اولویت مسایل خرد و جزئی، معمولی و غیرجذابی (در قیاس با ایده حزب) می رود كه در سطح زندگی معمولی جاری اند و همه اینها «مداوماً» ضد ظهور آرمانهایی همچون رهبر حرفه ای حزبی، انسان حزبی، تفكر خالصاً حزبی، عمل حزبی و غیره عمل می كنند. درواقع، همواره آراء به نفع احزاب داده می شوند نه در پشتیبانی از یك فكر یا سیاست مشخص (آربلاستر، ۱۳۱).
۴ - حزب در ایران اسیر بحران هویت است
مسئله اما از این هم فراتر می رود و به طرح پرسشی درباره محتوا یا ماهیت حزب در ایران راه می برد. مسئله اصلی تحزب در ایران، دلیل وجودی یا فلسفه تحزب است؛ فلسفه ای كه از دلیل زایش آن بگوید، نه از اهداف و آرمانهایی درباره آن؛ وضعیتی كه هم اكنون در سیاست كشور ما جاری است. بحران اساسی احزاب در كشور ما، بحرانی كه فعلاً سر به مهر است، فلسفه وجودی و دلیلِ بودن آنها در زمانه كنونی است. حزب ایرانی نماینده چه چیز می خواهد باشد؟ نماینده چه چیزی می تواند باشد؟ یك طبقه اجتماعی كه به منافع خودْ آگاهی یافته است؟ یك خاندان بانفوذ؟ یك تفكر اقتصادی با برخی اولویت های كلان؟ تحقق یك فلسفه سیاسی؟ اصولاً دلیل تشكیل حزب در ایران چیست؟ كدام نفع مشترك؟ كدام درخواست عمومیت یافته؟ در واقع هیچ كدام دلیل اراده به تحزب در ایران نیستند. احتمالاً فقط تصوری از منافع سیاسی بزرگ برای كشور در آینده، نیروی اصلی خلق احزاب در ایران است؛ حقیقت تحزب در ایران، عبارت از گونه ای شیدایی نسبت به یك واقعیتِ تدریجاً تكوین یافته در اروپاست، كه هنگامی كه به ما رسید، به نظریه تبدیل شد. رؤیای تحزب به طور غیرمستقیم از آلام تاریخ معاصر سیاست ایران حكایت می كند. فرد ممكن است به یاد سخن مشهور راسل بیفتد كه می گفت ایده آلیزم ها زاده رنج و امیدند.
بدین ترتیب حتی برای حزبی كه می تواند در گستره ای ملی عمل كند، پرسش اصلی عبارت از دلیل و فلسفه فعالیتهای ملی آن است. این مسئله سبب می گردد كه شاخه های حزبی در سراسر كشور هم فلسفه و دلیل هستی شان بسیار ضعیف باشد. می توان گفت احزاب در ایران حتی اگر به ظاهر و در شكل، ملی شوند باز هم ماهیتاً ملی نخواهند بود مگر آن كه با تقویت منطق وجودی خود به معماری روابط ماندگار، مؤثر و تأثیرگذاری با توده ها دست یازند كه چنین ایده آلی، عملیاتی بودنش به كنار، حتی به سختی قابل تصور است.
اما صحبت كمتر بر سر اهمیت چیزهایی است كه باید مبحث دیالوگ با مردم واقع شود؛ صحبت بیشتر بر سر كسانی است كه فكر می كنند این صلاحیت را دارند كه بتوانند ملت ایران را در تمامیت و كلیت اش مورد خطاب قرار دهند (ن.ك عنوان بعدی). در مجموع می توان گفت جناح های سیاسی یا احزاب نیم بند در كشور ما غیرممكن نیست كه تكامل سیاسی و سازمان عقلانی بیابند؛ همینطور خصلت خانوادگی، جغرافیایی (همشهری گری) و دوره ای یا محفلی سیاست ایرانی می تواند اصلاحاتی به خود بپذیرد، محدودیت بیابد، فساد كمتری داشته باشد و عقلانی تر شود. اینها همه درست؛ اما سیاست ایرانی هرچه كه باشد، غیرممكن است كه در جهت تصوری از یك سیاست عقلانی موعود، با ماهیت ایدئولوژیك(مدرن)، غیرزیست شده و غیرایرانی، تماما دگرگون شود یا از خصایل خود تهی گردد.

۵ - تحزب مبارزه ای ضد كلیت است
گفته شد كه نظریه تحزب باید بتواند با توده های ایرانی تماس برقرار كند و سپس به نحوی مداوم به اقناع آنان بپردازد، اما ارتباط ارگانیك با توده ها توسط نخبگان حزبی، چطور ممكن می شود، درحالی كه حسب درس های تاریخ، ملت یا فرهنگ ایرانی رهبران درجه دوم را پس می زند و فقط حاضر به دیالوگ با رهبر بزرگ است؛ رهبری كه از مطلق و كمال خبر بیاورد؛ شاه باشد یا امام. ایرانی تاریخاً متفرد است و و فرد متفرد، متأمل و اندیشناك خویشتن است. نیچه می گوید: آنكه بسیار می اندیشد برای حزبی شدن مناسب نمی باشد زیرا چنین كسی خیلی زود از اندیشه‌ی حزب فراتر می رود. این فرارفتن از حزبی بودن می توانست هم فرد را بیازارد و هم رهبری حزب را خشمگین كند. ریمون آرون می گفت در حزب كمونیست حقانیت نابهنگام بزرگترین خیانت بود(آرون، ۱۸۴). و متشابهاً، آرتور كستلر از یك مقام حزبی نقل می كرد كه با تغیّر می گفت آنچه انقلاب نیاز دارد افراد برتر یا متمایز نیست بلكه خدمتگزارانی پولادین است (اتكینز، ۴۳).
در این صورت اندیشه تحزب در ایران كار دشوارتری پیش روی دارد، زیرا علاوه بر مشكلات قبلی باید به مبارزه با این بزرگ ترین مانع هم بپردازد. اندیشه یا نظریه عمومی تحزب باید افراد ایرانی را مجاب كند كه این دفعه تن به درخواست های فراگیر رهبران حزبی بدهند؛ رهبرانی كه در جوامع دمكراتیك غربی افرادی متوسط با داعیه های بالا و وسیعاً دماگوگ انگاشته می شوند؛ كسانی كه مشاركت را دستمایه‌ی استبداد می سازند. آرون در وصف آنها در كتاب افیون روشنفكران اظهار داشته بود: استقرار استبداد به اسم آزادی آنقدر مداوماً روی داده كه تجربه قاعدتاً به ما اخطار داده باشد كه احزاب را باید بر اساس عملكردشان و نه مواعظی كه می كنند، مورد قضاوت قرار داد (Qoated from، Kimball).
رهبران احزاب ایرانی درحالی می خواهند خویش را در موقعیت یك گفت وگوی موثر و مستمر با آحاد ملت ایران قرار دهند كه از نظر تاریخی فقط ایده شاه مقدس و آرمانی یا ایده‌ی انسان كامل از آن موقعیت برخوردار بوده است؛ فقط او بود كه گرچه در مواقع نادر، می توانست توده ها را مورد خطاب قرار دهد و متقابلا از جانب آنان پاسخ دریافت كند. حتی در غیبت او، انگاره‌ی وی در اجتماع ایرانی كاركرد داشت.
در نهایت خود، تجربه حزبی در ایران متأخر، در ایران بعد از انقلاب اسلامی، به صورت نمادین یك نظریه‌ی كلان را مطرح می سازد. آن نظریه این است كه با یك اراده‌ی لیبرالی مدرن می توان یا باید به تغییر تاریخ هزاران ساله‌ی ایران دست یازید. اما «سنگ بزرگ علامت نزدن است». نظام حزبی به صورت كلی و آنگونه كه پذیرفته شده است، حكایتگر اقدامات سیاسی گسترده، اما ۱- كم معنا (متاثر از منافع زیستی یا زودگذر) ۲- جزئی (دارای خصلت بارز ناحیه ای یا بخشی) ۳- در خصوص فردیت خوداتكا (گسست از رهبر بزرگ و اتكا بر رهبران حزبی متوسط) و ۴- نسبی و متواضع (از جمله در دسترسی به ارزش های مطلوب) است، در حالیكه تاریخ ایران كاملا به عكس، لحظات واقعه (یا به قول ریكور، لحظات بنیادگذار) را به ذهن متبادر می كند.
می توان گفت در ایرانِ عهد انقلاب اسلامی آنچه كاملاً در برابر ایده‌ی تحزب قرار می گیرد ایده‌ی واقعه یا رخداد است. كاملاً برخلاف اندیشه‌ی نظام حزبی، رخداد (به ترتیب)، ۱- مستغنی از انگیزه های مادی ۲- وسیع (در گستره جهان ایرانی) ۳- در انتظار رهبری بزرگ ۴- مبتنی بر عمل گسترده، و هم دارای اهداف بزرگ یا حامل اهداف بزرگ است. ایران سرزمین لحظات واقعه است و ایرانیان، ملت زایش های بزرگ. در ملت ایران ظرفیت كلام آفرینی های بزرگ وجود دارد. كلام آفرینی ها مالكیت پذیر نیست، از مرزها فرا می گذرد و نظم های ریشه دار را مورد پرسش قرار می دهد. بی جهت نیست كه ایرانی ها در قرن بیستم، سه بار پوسته زمانه را شكافته اند و هر بار از آغازی نو برای ملت های منطقه سخن گفته اند.
در برابر شكوه یك آرزوی سیاسی مدرن كه بدان تحزب می گوییم، واقعیت موجود احتمالاً آن است كه ایرانی ها به بحث های حقیر و جاذبه های مادی دل نمی دهند، هر چند به كرات به آن تن می دهند؛ گویی می خواهند آن مصرع را اینگونه بسرایند كه «من در میانه‌ی تمایلات حقیر و دلم جای دیگر است». باز؛ گویی یاسپرس در بیان این وجدان ویژه ایرانی است كه می گوید: «می خواهم، ولی خواستنم را نمی خواهم...». شاید اگر به خود بنگریم، بیندیشیم كه ایرانی نوعی، مشكل بتواند خویش را وقف فراخوانی هایی اقتصادی یا محدود از جانب احزاب مركزنشین كند یا فردیت قوی و انباشته خویش را خرج اموری كند كه آنها را خیلی دارای عظمت و یگانه بودن تلقی نمی نماید. باید امر «مهمی» ظاهر شود كه در آنان اراده ای عمومی خلق كند و وحدت شان را در برابر ناظر خارجی جلوه گر سازد.
جایگاه ریشه ای ایده مطلق در تاریخ ایران، ایرانی ها را اهل عمل قهرمانی یا پرومته ای بارآورده است و چنین عملی، شجاعانه و قدرتمندانه است نه نسبیت مندانه و باورمند به حوزه‌ی محدودی از نتایج. برمبنای چنین تفكری، تفكر خالص ایرانی، كار حزبی ممكن است از گونه ای ضعف و ترس از عمل فراگیر شجاعانه حكایت كند. نیچه با مثالی تضاد كار حزبی باشجاعت را نشان می دهد: "گوسفندان بی نوا به سررمه‌یشان (پیشتاز گله) می گویند تنها همیسه تو پیش بتاز تا ما را آن دلیری باشد كه پی ات روانه شویم. سررمه‌ی بی نوا اما با خویش می اندیشد تنها شمایان همیشه پی ام بیایید تا مرا دل آن باشد كه شما را رهبری كنم"(نیچه، ۲۰).
شاید بتوان اظهار داشت كه در سطح خیلی كلی، ایرانیان، دلبسته‌ی حقیقت مطلق، با حقیقت پاره پاره (متكثر) اصولا مشكل دارند و از این رو با سیاست پاره پاره هم (كه دموكراسی های چندحزبی ملل لاتین در اروپا نمایشگر آن هستند) مشكل دارند. سیاست پاره پاره می خواهد با آغاز از برسمیت شناسیِ گوناگونی به وحدت برسد، اما جهان ایرانی همواره از ناحیه وحدت خود گوناگونی هایش را معنادار و قابل درك می كرده است. جامعه ایرانی از موضع اتحاد خود، گوناگونی هایش را به نمایش می گذارده؛ یا، تنوعاتش را بصورت واحد نمایش داده است.
برنارد كریك اصرار دارد كه تاریخ اروپا اثباتگر این امر است كه ارزشهایی همچون آزادی اجتماعات، حریم قانونی و تضمین شده برای افراد، حقوق مدنی غیرقابل نقض و آزادی فعالیت های سیاسی برای گروه ها و مجامع، بدون تحزب هم می توانند وجود داشته باشند و حتی می توانند تعمیق بیابند (Crick، ۱۹۱-۲).
پس برای دیدن یك سیاست نهادمند ایرانی تعجیل، ضروری نیست. آنچه كه در این زمان مهم است، حفظ و تقویت یك فردیت سرزنده اما اهل تعامل است؛ چیزی كه تقدیمی انقلاب ۵۷ به جامعه ایرانی است و ما باید تكامل مدنی همیت فردیت كهن را تعقیب نماییم. به دلایل رسوبی شده‌ی مختلف، ما ایرانی ها چندان مستعد تحزب نیستیم اما مستعد یك فردیتِ آزادِ متعاملانه هستیم. اولی بیشتر یك استعداد صوری یا نهادین یا ساختاری است و دومی بیشتر نوعی روحیه جمعی. گفتگو می تواند نهادین نباشد اما آزاد و موثر باشد.
سخن آخر
استلزام فردیت، و تعامل آزاد، گفتگو در فضای عمومی و سیاسی است. گفتگو اقدامی است كه در آن برابری جاری است. اصلاً حسب تصریح خیلی از متفكرانْ دموكراسی یعنی همان گفتگو. اما عموماً گفته می گردد كه بحث عمومی و گفتگو باید بصورت سازمان یافته صورت پذیرد. در همین جاست كه مسأله احزاب بعنوان تبلور نهادین گفتگوها در سپهر سیاسی جامعه پیش می آید. اما امید داریم كه از مباحث پیشین بتوان نتیجه گرفت كه حسب درس واقعیت ها، در ایران (همچون اغلب نقاط جهان) احزابْ گفتگو نیستند؛ آنها متأسفانه آخر گفتگویند؛ با الیگارشی، بوروكراسی و دماگوژی. از كامو نقل می كنند كه رهبران حزبی به خلق یا تملق می كنند یا اهانت. آرون اظهار داشته بود: صمیمیت و خلوص نقطه‌ی مقابل كار حزبی است (Aron، ۱۷۵).
بعلاوه نباید از یاد برد كه در ایران بحث عمومی و گفتگوی متفاهمانه بیشتر از آنكه به تأسیس نهادها و روندهای صوری- حقوقی نیاز داشته باشد، نیازمند فلسفه و دلیل بودن و مستلزم وجود زمینه های مساعد تاریخی است كه آن وجود دارد و اساساً خود ایران مولود گفتگوی اقوام مختلف درطول تاریخ است. برای فرد ایرانی كه اهل مطلق و مبتنی بر آن، جسور و بلندپرواز است، تحزب به سختی بتواند روح آرمان خواه و امپریالیست اش را كه از باور به ایده‌ی مطلق نشأت گرفته قانع سازد؛ آیا انقلاب ایران مدلل نمی كند كه روح ایرانی، درگسستگی اش از نسبیّت، فقط در جوار ایده‌ی مطلق به آرامش می رسد؟
كتابشناسی: آربلاستر، آنتونی. دمكراسی، ترجمه حسن مرتضوی. انتشارات آشیان. ۱۳۶۸. آرون، ریمون. خاطرات، ۵۰ سال زندگی سیاسی. ترجمه عبدالحسین نیك گهر. جلد اول. انتشارات قلم، ۱۳۶۶. اتكینز، جان. آرتور كوستلر. ترجمه خشایار دیهیمی. انتشارات كهكشان.۱۳۷۷. نیچه، فریدریك و. علی عبداللهی (گردآوری و برگردان). نشر مشكی. ۱۳۸۹. Raymond Aron، The Dawn of Universal History Tr. by Barara Bray (N.Y.: Basic Books، ۱۹۹۶) p.۱۷۵. Kimball، Roger. Raymond Aron & the power of ideas، The New Criterion. Vol. ۳۶. No. ۲ / October ۲۰۱۷. Crick، B. Essay on Citizenship. Continuum، ۲۰۰۰).

1396/12/02
13:27:13
5.0 / 5
4613
تگهای خبر: اسلام , اسلامی , دین , فرهنگ
این مطلب را می پسندید؟
(2)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۲ بعلاوه ۵
عطر حرم

atreharam.ir - حقوق مادی و معنوی سایت عطر حرم محفوظ است

عطر حرم

عطر و ادکلن و اسانس