چالش ها و بایسته های اخلاق اجتماعی، ۱۰؛

روابط عاطفی انسانی در جامعه، جلوی فروپاشی اجتماعی را می گیرد

روابط عاطفی انسانی در جامعه، جلوی فروپاشی اجتماعی را می گیرد به گزارش عطر حرم، استفاده بهتر از برکات زندگی اجتماعی منوط به اینست که روابط عاطفی انسانی بین آنها تقویت شود. چنین جامعه ای مفیدتر خواهد بود و دیرتر از هم می پاشد.



خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: اخلاق اجتماعی از مهم ترین مطالبی است که ارتباط انسان ها را با خود جامعه و تاریخ مطرح می سازد چونکه جامعه می تواند یک تمدن را بسازد نه یک فرد و اجتماع انسانی پیوسته تاریخ را ساخته و به جلو برده است. از آنجا که در بین ادیان الهی اسلام دینی اجتماعی است و احکام فردی آن هم آهنگ اجتماعی دارد و هدفش ساختن جامعه ی دین دار می باشد؛ جامعه ای که روابط اجتماعی آن بر مبنای اهداف و احکام دین سامان گیرد، و سعادت فرد با سعادت جامعه پیوند خورده و میان مسؤولیت های اجتماعی و ایمان اسلامی ارتباطی قوی و غیر قابل انفکاک به وجود آید، نیازمند اخلاق اجتماعی مطلوب است که در سایه سار تحقق و عمل به مجموعه ای از مؤلفه های هنجاری و ارزشی شکل می گیرد و روابط اجتماعی انسان ها را با همنوایی و حاکمیت نظم همراه می سازد و جامعه را از سوق یافتن به سمت کری ها و کارکردهای سوء باز می دارد.
همچنین عمل به مؤلفه های مطلوب در زمینه ی اخلاق اجتماعی به مثابه عاملی جهت رسیدن به سعادت و کمال واقعی برای جهانیان محسوب می گردد؛ چونکه در پرتو این مؤلفه ها، آئین درست زندگی و راه و رسم حیات سعادت آفرین فراروی بشریت قرار می گیرد و خوشبختی دایمی را برای آدمی و پاکیزگی و شایستگی حقیقی را برای کل اعضای جامعه ی اسلامی به ارمغان می آورد.آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان آیت الله مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ ۱۳۹۸/۰۲/۲۷، مطابق با یازدهم رمضان ۱۴۴۰ ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
واژه اخلاق کاربردهای متفاوتی دارد و تلقی و انتظار مخاطبان از آن به این بستگی دارد که در چه محیطی بوده و با چه مفاهیمی آشنا باشند. بدین جهت در این نشست توضیحی در رابطه با کاربردهای مختلف واژه اخلاق می دهیم و به بحث های گوناگونی که دراین زمینه مطرح می شود، اشاره می نماییم.
موضوع بحث ما، اخلاق اجتماعی از دیدگاه اسلام بود. پس از ذکر مقدماتی گفتیم نخستین ارزش مثبت اجتماعی، حفظ جان افراد جامعه و نخستین ارزش منفی، نابود کردن، کشتن و کمک کردن به کوتاهی عمر انسان ها و چیزهایی از این قبیل است. روشن است که وقتی این ارزش رعایت شود و حقوقی که متعلق به این ارزش است تأمین گردد، زمینه فراهم می شود تا جامعه مطلوبی شکل بگیرد. البته صرف وجود افراد برای اینکه واحدی به نام جامعه، تحقق پیدا کند، کافی نیست و باید رابطه ای بین آنها وجود داشته باشد که منشأ صحیحی برای اعتبار وحدت بین این افراد باشد. برخی افراط کرده و گفته اند: اصلاً وجود حقیقی برای جامعه است و افراد در سایه جامعه وجود پیدا می کنند. از دورکیم، جامعه شناس فرانسوی نقل شده است که ایشان معتقد بود که وجود حقیقی برای جامعه است، مثل اینکه سلول ها در بدن انسان به تبع وجود انسان موجودند، و اگر انسان بعنوان یک واحد نباشد، اعضای بدن وحدت و وجود حقیقی ندارند. ایشان چنین تشبیهی را کرده است، ولی این سخن پایه منطقی درستی ندارد. به هر حال، ا گر بین چند نفر یا میلیونها یا میلیاردها انسان، وحدتی اعتباری با منشأ عقلایی صحیحی وجود داشته باشد، آن وحدت معقول می شود، و به آن ارزش می دهد، هر چند بدین وسیله وحدتی حقیقی بین اعضا به وجود نیاید.
عوامل وحدت بخش جامعه
اکنون این سوال مطرح می شود که چه چیزهایی منشأ وحدت و اعتباری معقول برای یک جامعه می شود؟ به صورت کلی عواملی که باعث می شوند دو یا چند انسان با هم ارتباط داشته باشند، سه نوع هستند؛ ۱. عامل طبیعی؛ گاهی عامل، طبیعی است؛ نمونه بارز این عامل، رابطه پدر و مادر با فرزند است. اگر رابطه فیزیولوژیکی بین این ها نباشد، فرزند از بخشی از وجود پدر و مادر به وجود نمی آید. هم چنین در دوران جنینی و بعد هم در دوران شیرخوارگی که کودک از مادر تغذیه می کند، یک رابطه طبیعی میان آنها برقرار است. این عامل طبیعی می تواند منشأ اعتبار وحدتی بین پدر و مادر با فرزندان باشد که نامش وحدت خانواده است. این یک دسته از عوامل است که عواملی حقیقی است و تاثیر و تأثر عینی دارد که در خارج تحقق پیدا می کند، اما منشأ اعتبار وحدت بین چند انسان می شود.
۲. عامل روانی؛ عامل دیگر عامل روانی است که غالباً به دنبال همین عامل طبیعی تحقق پیدا می کند؛ البته منحصر به این نیست، ولی آنچه عادتاً در همه جا کمابیش تحقق پیدا می کند، عاملی روانی، احساسی و عاطفی است که به دنبال عامل طبیعی تحقق پیدا کرده است. برای مثال کودک از پدر و مادر متولد می شود و بعد با کمک و سرپرستی پدر و مادر، بزرگ می شود تا اینکه انسان مستقلی شود. این روابط به همراه روابط طبیعی سبب می شود که عاطفه خاصی بین پدر و مادر با فرزند برقرار شود که امری روانی است. این رابطه بخصوص بین مادر و فرزند بیشتر است؛ چونکه تاثیر مادر در وجود، رشد و حیات فرزند بیشتر از پدر است.
نمونه هایی از این عامل کمابیش در حیوانات هم وجود دارد. بخصوص در خیلی از حیوانات اهلی دیده می شود که تا مدتی کم یا زیاد، مادر با علاقه خاصی به بچه اش رسیدگی می کند، مثلا شیر می دهد، و از وی در مقابل حملات دشمنان محافظت می کند. این احساسات کمابیش در حیوانات هم دیده می شود، البته حیوانات اصناف مختلفی دارند و این مسئله در آن هایی که کامل ترند، بیشتر نمایان است، اما نمونه بزرگ تر و کامل تر آن در انسان وجود دارد. همان گونه که گفتیم این رابطه به دنبال روابط طبیعی است که مابین دو انسان وجود دارد. تا اینجا اجتماعاتی که تشکیل می شود، اجتماع خاص انسانی نیست و در حیوانات هم گاهی چنین اجتماعاتی حتی محکم تر از برخی از اجتماعات طبیعی انسانی وجود دارد. برای مثال زنبورهای عسل در یک کندو با هم زندگی می کنند. بامداد زنبور از کندو خارج می شود و گاهی کیلومترها پرواز می کند تا به گلستانی می رسد و از شیره گل استفاده می نماید و پس از چند ساعت، گاهی نزدیک شب، خانه خودش را پیدا می کند و به کندوی خودش برمی گردد. حتی وقتی چند کندو در کنار هم قرار می گیرند، زنبورهای هر کندو، کندوی خودشان را می شناسند. همان گونه که ملاحظه می کنید در زنبورهای عسل این رابطه بسیار قوی است و از برخی از روابط خانوادگی انسان های متمدن امروزی بسیار قوی تر است. ازاین رو عامل روانی را نمی توان ملاک وحدت اجتماعی انسان ها دانست.
۳. عامل عقلانی؛ عامل دیگری که باعث ارتباط بین افراد و منشأ اعتبار وحدتی بین آنها می شود، عامل عقلانی است. این عامل مخصوص انسان است. صرف نظر از خواست طبیعی، فطری و غریزی، عقل انسان حکم می کند که باید با انسان های دیگر ارتباط داشته باشی. این عامل می تواند منشأ آثاری شود و احکام فراوانی به همراه داشته باشد. این سه دسته عامل با هم اثر می کنند تا در مجموعه ای از انسان ها وحدتی لحاظ شود و جامعه ای به وجود آید، و از آنجائیکه منشأ این اعتبار اموری حقیقی است، آثاری در ارتباطات شان با هم دیگر ظاهر می شود؛ ازجمله در نفع هایی که به هم می رسانند، دفع ضررهایی که از همدیگر می کنند، کمکی که به رشد یکدیگر می کنند و....
اهمیت روابط عقلانی در تحکیم زندگی اجتماعی
درباره عامل طبیعی و به دنباله آن احساسات و عواطف که باعث تشکیل خانواده می شود، جا دارد که بحث مستقلی انجام بگیرد تا حقوق، اخلاق و ارزش هایی که در ارتباط با آن هاست را بتوان مورد بررسی قرار داد. اما در بحث ما آنچه بیشتر مورد توجه است، آن دسته از روابط اجتماعی است که عامل عقلانی نقش اصلی را در تشکیل آن دارد و برپایه منافعی که عقل به آن راهنمایی می کند، افراد می کوشند ارتباط شان را با هم تقویت نمایند و وحدت شان را محکم تر سازند تا بهتر بتوانند از یک دیگر فایده ببرند. روشن است برای اینکه جامعه ای مفید و معقول تشکیل گردد، باید کوشید که روابط بین افراد جامعه تقویت شود. اگر این روابط سست باشد و زود از هم بپاشد، جامعه مطلوب شکل نمی گیرد. برای مثال رابطه یک گنجشک با جوجه هایش تا هنگام پریدن آن هاست و وقتی آنها پریدند دیگر رهایشان می کند. در این عصر انسان هایی هم هستند که چنین حکمی دارند و چندان علاقه ندارند که فرزنددار باشند یا خودشان فرزندشان را پرورش بدهند و در آغوش محبت شان بگیرند.
افرادی در برخی از جوامع، شامل مارکسیست و سوسیالیست و لیبرال، چندان تمایلی به فرزند ندارند و حتی اگر فرزنددار هم بشوند، فرزندشان را به مهد کودک می فرستند و هر از چند گاهی سری می زنند که ببینند اگر چیزی باید بپردازند. حتی در زندگی های سنتی شان هم وقتی بچه ها به حدی می رسند که کمی مزاحمت برایشان ایجاد می کنند، می کوشند بیرونشان کنند و کاری برایشان پیدا می کنند که دیگر متکفل تأمین زندگی شان نباشند. مگر اینکه قانون آنها را ملزم به حفظ ارتباط کند، وگرنه تمایلی به حفظ آن ندارند. بنده خودم این چیزها را در کشورهای خارجی دیده ام و صرف تخیل نیست. زندگی مدرن امروزی به همین سمت پیش می رود، اما این امر، خلاف فطرت انسان است. زندگی های سنتی، قدیمی و ایلی و عشایری این گونه نیست، ولی هرچه جوامع به این سمت می رود نشانه یک نوع بازگشت به توحش است.
استفاده بهتر از برکات زندگی اجتماعی منوط به اینست که روابط عاطفی انسانی بین آنها تقویت شود. چنین جامعه ای مفیدتر خواهد بود، دیرتر از هم می پاشد و عامل انقراض، انشعاب و متلاشی شدنش ضعیف می گردد. یک دسته از اخلاق اجتماعی، در ارتباط با همین مسئله است که چگونه باید رفتار کرد که ارتباط بین انسان ها از لحاظ عاطفی قوی تر شود.
ارزش مقدماتی منافع دنیوی
گفتیم که روابط اجتماعی اقتضا می کند که یک نظام حقوقی الزامی برقرار باشد. یکی از فرق های اساسی بین نظام حقوقی با نظام اخلاقی همین است که لزوم نظام حقوقی را عقل درک می کند و انسان برای تحقق آن از قوه قهریه استفاده می نماید، اما خصوصیت مسایل اخلاقی اینست که از انگیزه درونی انسان نشأت می گیرد و قائم به نیت است. ما اگر بخواهیم روابط محکمی بین افراد جامعه اسلامی برقرار شود و منافع و مصالح آنها بهتر تأمین شود، ابتدا باید نظامی حقوقی داشته باشیم که روشن کند که هرکدام از این افراد چه حقی بر یک دیگر دارند. برای اجرای آن حقوق، انسانی ترین کار اینست که در فکر، بینش و اخلاق افراد اثر گذاشت تا خودشان به رعایت آن حقوق اقدام نمایند. هم چنین مراتب مختلفی از نیت در این جا مطرح می شود که رسیدن به منافع دنیوی کمترین ارزش اخلاقی را داراست. بالاتر از منافع دنیوی، منافع ابدی است که ارزش متوسط و معمولی نظام های دینی است. مرتبه ای فوق حد نصاب هم وجود دارد که مخصوص اولیای خداست که حتی نفع و ضرر ابدی هم تأثیری در رفتارشان ندارد. حتی همان ارزش های متعالی هم در سایه زندگی اجتماعی پیدا می شود. معلم، مربی، پیغمبر و امام باید باشند تا این معلومات به انسان منتقل شود. تا زندگی اجتماعی نباشد، تعلیم معنا ندارد.
در جلسات گذشته هم اشاره کردیم که ارزش زندگی اجتماعی از دیدگاه اسلام در آن جهتی که مشترک با نظام های دیگر است، ارزشی مقدماتی است و از آن جهت ارزش دارد که زمینه ای برای رشد نهایی انسان فراهم می آورد. حضرت امام رضوان الله ضد هم می فرمود: هدف، قیام به قسط و برقراری نظام عادلانه نیست، هدفت معرفت الله است و این ها همه مقدمه رسیدن به آن است.[۱] ازاین رو در دیدگاه اسلامی، همه اهدافی که همه عقلا آنرا از اهداف جامعه مطلوب و معقول می دانند، مقدمه است، ولی به هر حال باید این مقدمات را فراهم نمود.
درهم تنیدگی جنبه های مختلف زندگی در قرآن
در همین هفتاد هشتاد سالی که کشورهای کمونیستی تشکیل شده، در بعضی از این کشورها غالباً به بیماران و عاجزان چندان رسیدگی نمی کردند، و حتی نقل شده است که در شوروی سابق افرادی را که چندان امیدی به آنها نبود، به سیبری می فرستادند و سر به نیست شان می کردند
گفتیم که در اسلام هم تشکیل یک جامعه معقول، مطلوب است. این جامعه نیازمند همبستگی افراد است و بقا و رشدش در گرو اینست که افراد با یک دیگر انس داشته باشند، از همدیگر اثر بپذیرند و به همدیگر کمک کنند. بدین جهت در قوانین اسلامی دستورات بسیاری در این جهت، چه در نهاد حقوقی و چه در نهاد اخلاقی، داده شده است؛ البته روش قرآن جدا کردن این بحث ها از یکدیگر نیست. اگر این ها از هم تفکیک شود، آن اثر تربیتی که قرآن در این شکل خاص ایجاد می کند، به دست نمی آید. قرآن مسایل حقوقی، اخلاقی و الهی را با هم آمیخته و مطرح می سازد و اگر این مسایل به صورت جداگانه هر کدام در قسمت خودش مطرح می شد، اثر تربیتی کنونی قرآن را نمی بخشید. تربیت قرآنی، تربیت خاصی است که با فطرت انسان سازگار است و اثر مثبتی در متربی به وجود می آورد. برای مثال از تشویق به ازدواج شروع می کند، بعد رفتار حقوقی و آداب اجتماعی ازدواج را مطرح می کند، سپس به نکته های اخلاقی ازدواج می پردازد. گاهی همه این ها را در یک یا دو آیه پشت سر هم به هم ربط می دهد و سپس به بحث اخلاقی می رسد که به کمال نهایی انسان و آن درجاتی منتهی می شود که حقیقتش را ما درست نمی توانیم درک نماییم.
قرآن کریم در مرحله اول، در رابطه با آن چه اثر مثبت در زندگی اجتماعی دارد، می فرماید: إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ ؛[۲] مسئله عدل بیشتر به نهاد حقوق مربوط است، ولی همان گونه که گفتیم حقوق به تنهایی کافی نیست. اسلام به صرف اینکه افراد از هم منافعی ببرند، کفایت نمی کند و افزون بر این می خواهد که خود این زندگی اجتماعی زمینه رشد افراد شود؛ بدین جهت مسئله احسان را هم مطرح می سازد.
رسیدگی به ضعیفان
در مسئله عدل، تساوی حقوق دو طرف کفایت می کند؛ یعنی اینکه انسان در مقابل نفعی که می رساند، نفعی معادل آن دریافت کند. این مسئله از منظر حقوقی معقول و پسندیده است. ولی ما می بینیم که زندگی اجتماعی تنها با رعایت این مسئله تأمین نمی شود؛ چونکه خیلی از انسان ها هستند که توانایی اینکه نفع کافی به طرف مقابل برسانند، ندارند. برای مثال کودکان به صورت طبیعی کاری نمی توانند انجام بدهند و پدر به آنها نمی تواند بگوید من هر نفعی به تو می رسانم، تو هم باید به همان اندازه به من نفع برسانی! این عملی نیست. هم چنین در زندگی اجتماعی در اثر دلایل مختلفی، کسانی ناقص و معیوب می شوند، بیماری سختی دارند، گرفتار بلاهای آسمانی شده اند، یا در اثر جنایات، جنگ ها و اتفاقات دیگر نمی توانند نفع مادی چندانی به دیگران برسانند. روشن است که اگر نیازهای ایشان تأمین نشود، زمینه رشدشان هم فراهم نمی گردد.
نظام های اجتماعی بشری پاسخ درستی در رابطه با چرایی کمک به این گونه افراد ندارند، و بدین جهت در برخی از اجتماعات و گرایش های اجتماعی و سیاسی، این کمک ها تا جایی که می شود ضعیف و ملحق به عدم می شود. در همین هفتاد هشتاد سالی که کشورهای کمونیستی تشکیل شده، در بعضی از این کشورها غالباً به بیماران و عاجزان چندان رسیدگی نمی کردند، و حتی نقل شده است که در شوروی سابق افرادی را که چندان امیدی به آنها نبود، به سیبری می فرستادند و سر به نیست شان می کردند. حتی مکاتبی که بر ضرورت چنین کمک هایی استدلال می کنند، استدلال محکم برهانی برای آن ندارند و غالباً به همین عواطف و احساسات استناد می کنند.
اما در اسلام وجود انسان ها فقط برای این نیست که در این عالم به یک دیگر کمک کنند و زندگی مرفهی برای یک دیگر درست کنند. این یک مقدمه ای برای تکامل الهی انسان است. برای رسیدن به کمال، ضرورتی ندارد که همه یکسان مرفه باشند، چونکه حتی سختی ها و گرفتاری ها می تواند عامل تکامل انسان باشد. دست کم عامل امتحان است و در امتحان است که ارزش کار معلوم می شود. از نظر اسلام، ارزش کمک به دیگران هم فقط از ارزش های الهی سرچشمه می گیرد. خدا این کار را دوست دارد؛ خدایی که مالک تو و اوست به تو می گوید که باید این گونه عمل کنی! همان گونه که در جلسات گذشته هم گفتیم حق خدا، اصل همه حقوق برهانی است. هر حق برهانی را بخواهیم اثبات نماییم، در نهایت باید با پذیرش اعتقاد به وجود خدا باشد، وگرنه برهانی بر آن درست نمی گردد.
چرایی احسان
اسلام نمی گوید: از آن جا که ضعیفان روزی مثل شما بودند، به آنها کمک کنید؛ هم چنین نمی گوید که عواطف انسانی اقتضای چنین کاری را دارد. اسلام می گوید: خداوند به این کار دستور می دهد و باید به این ها رسیدگی کرد؛ حتی اگر کسی بدون این که اهمال نموده باشد، در اثر عواملی به نیازهای ضروری زندگی اش دسترسی پیدا نکند، دولت اسلامی موظف است او را تأمین کند. زکات برای همین است.
عدل به معنای تساوی حقوق انسان ها با همدیگر بود، ولی در این جا مسئله بالاتری مطرح می شود. شخص عاجز نمی تواند کمکی به ما کند ولی بر مبنای دستورات اسلام ما موظفیم حیاتش را حفظ نماییم. در اسلام به این هم اکتفا نمی شود و از این بالاتر هم هست. اسلام غیر از مسئله عدل و این گونه خدمات که به ضعیفان و محرومان می شود، مسئله بالاتری به نام احسان را مطرح می کند؛ ان الله یأمر بالعدل و الاحسان. عدل و احسان دو مفهوم و از دو مقوله هستند. درست است که هر عدلی به یک معنا احسان هم است، اما از آن جا که این دو واژه در این آیه در کنار هم به کار رفته اند، معنای خاصی از احسان منظور است. یعنی بیشتر از آن که حق طرف ایجاب می کند به او خدمت کنید.
دستگیری از ضعیفان جزو حقوق الهی شمرده می شود، اما نسبت به دیگران عنوان جدیدی به نام ایثار پیدا می شود؛ وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ؛[۳] ایثار در جایی است که حتی خود فرد احتیاج دارد، ولی دیگری را بر خود مقدم می دارد. این یک ارزش متعالی است و در نظام های بشری برهانی ندارد؛ هرچند همه می فهمند که چیز زیبایی است. بعضی از نظام های اخلاقی آنرا شعبه ای از زیباشناسی دانسته اند و گفته اند عقل عملی این زیبایی را درک می کند؛ همان گونه که کسانی از زیبایی های جسمانی لذت می برند، کسانی که عقل عملی بالغی دارند، از زیبایی های رفتاری لذت می برند. این حداکثر چیزی است که در افکار عقلانی بشری در رابطه با نظام های اخلاقی و مطالبی مثل احسان و ایثار دیده می شود. در این مکاتب توجیه عقلانی و برهانی برای چرایی ایثار یافت نمی گردد. در عمل هم مردم عالم دائماً در مقام این هستند که از دیگران بربایند و چیزی از منافع دیگران به منافع خودشان اضافه کنند. اما مبنای نظام ارزشی الهی به حق الله برمی گردد. خدا می گوید اگر این را به دیگران بدهید، من بیشتر شما را دوست می دارم. کمال انسانی هم در اطاعت و عبادت خداست که باعث قرب به خدا می شود.
خداوند به بندگانش احسان می کند و چیزی از آنها نمی خواهد؛ ازاین رو اینکه انسان به کسی خدمت کند و امید پاداشی از او نداشته باشد، یک نوع تشبه به صفات الهی است و باعث تقرب به خدا می شود. ازاین رو انگیزه چنین کاری محبت خداست و هر قدر بیشتر باشد، لذتی فوق لذت های قابل تصور برای صاحبانش خواهد داشت.
لزوم عدل و احسان، قاعده ای کلی و زیر بنایی در بین ارزش های اجتماعی اسلام است. عدل در حقوق متساوی، متقابل و متعادل است، اما احسان بالاتر از آن است. البته گاهی احسان به معنایی عام به کار می رود که شامل عدل هم می شود. اما همان گونه که گفتیم از آن جا که این دو واژه در کنار هم قرار گرفته اند، معنای خاصی برای احسان لحاظ می شود و آن اینست که بیشتر از آن چه طرف مقابل از شما توقع دارد یا عقل شما آن حق را برای او ثابت می کند، به او خدمت کنید.
گاهی تعبیر ارزش های اخلاقی در مقابل احکام فقهی و حقوقی به کار می رود. در فقه اصل بر اینست که واجب و حرام را ذکر کنند. اما برای مثال اینکه شما در معامله به شکلی رفتار کنید که به دیگری نفع بیشتری برسد یا سود کمتر بگیرید، جزو مستحبات و اخلاقیات است. البته فقه عام، شامل مستحبات هم می شود، درحالی که حقوق آن است که انسان بتواند برای مطالبه آن در دادگاه شکایت کند. روشن است که حقوق مستحبی را که نمی توان در دادگاه مطالبه کرد. حقوقی که قابل مطالبه است و حقوق جزا به آن تعلق می گیرد، حقوق واجب است، اما مستحبات احکام اخلاقی است. این هم یکی از کاربردهای کلمه اخلاق است. در این کاربرد احکام اخلاقی به معنای مستحبات فقهی است؛ احکامی است که ترک آنها مجازاتی ندارد، اما اگر انجام دهید، ثواب و ارزش بیشتری دارد. نتیجه اینکه اخلاق اجتماعی اسلام بر دو اصل عدل و احسان استوار است. اگر خداوند توفیقی دهد در شبهای آینده در رابطه با مصادیق این دو اصل توضیحات بیشتری خواهیم داد.
[۱] «عمده نظر کتاب الهی و انبیای عظام بر توسعه معرفت است. تمام کارهایی که آنها می کردندبرای این که معرفت الله را به معنای واقعی توسعه بدهند. جنگ ها برای این است، صلح ها برای این است، و عدالت اجتماعی غایتش برای اینست....» (صحیفه نور، ج ۱۰، ص ۸۴)
[۲]. نحل، ۹۰.
[۳]. حشر، ۹.

1402/10/30
13:10:52
5.0 / 5
245
تگهای خبر: ادیان , اسلام , اسلامی , امام
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۲ بعلاوه ۳
عطر حرم

atreharam.ir - حقوق مادی و معنوی سایت عطر حرم محفوظ است

عطر حرم

عطر و ادکلن و اسانس