یادداشت؛
آشنایی با عناصر بنیادی تفكر فلسفی هابرماس
نویسنده و پژوهشگر فلسفه در یادداشتی كه با موضوع آشنایی با عناصر بنیادی تفكر فلسفی هابرماس نگاشته، وضعیت كلامی مطلوب از منظر وی را تشریح كرده است.
به گزارش عطر حرم به نقل از مهر، متن زیر یادداشتی از معصومه بهرام، نویسنده، پژوهشگر فلسفه و استاد مدعو فلسفه دانشگاه الزهرا است که درباب آشنایی با عناصر بنیادی تفکر فلسفی هابرماس نگاشته شده است؛
هدف اصلی این نوشته این است که با عناصر بنیادی تفکر فلسفی هابرماس آشنا شویم. در حقیقت، کاربرد همگانی زبان و وضعیت کلامی مطلوب پیش فرض های عام عقلانیت ارتباطی را می سازند و نظریهی عقلانیت ارتباطی بنیان نظری دموکراسی مشورتی هابرماس را تعیین می کند. هابرماس به دنبال آن است که بوسیله مبانی مذکور، با عقلانیت ابزاری و نظام مواجه و بر آنها غالب گردد و نظریه انتقادی خودرا گسترش دهد. لذا، حوزهی عمومی و زیست جهان نه فقط کاربرد همگانی زبان، وضعیت کلامی مطلوب و عقلانیت ارتباطی را بعنوان بنیادهای نظری خود پوشش می دهند، بلکه دموکراسی مشورتی را بعنوان الگوی عملی خود به تصویر می کشند. با طرح این مباحث، هابرماس می خواهد راهکار نسبتاً مثبتی را برای بازسازی مدرنیته فراهم نماید. متن زیر به تشریح و تحلیل این عناصر بنیادی تفکر فلسفی هابرماس می پردازد.
در تفکر هابرماس سه حوزهی متمایز از هم وجود دارد. این سه حوزه عبارتند از: دولت، حوزهی عمومی[۱] و جامعهی مدنی. در واقع، حوزهی عمومی محل تلاقی منافع عمومی و جامعهی مدنی محل تلاقی منافع خصوصی است. حوزهی عمومی بین دولت و جامعهی مدنی وساطت می کند و به مثابه شبکه ای است که در آن اطلاعات و دیدگاه های مختلف مبادله می شوند. یعنی، حوزه ای است که در آن زندگی سیاسی ـ اجتماعی علناً توسط خرد جمعی مورد بحث قرار می گیرد و افراد جامعه گرد هم می آیند تا آزادانه دربارهی موضوعات مورد علاقهی عمومی و منافع عمومی به مشورت بپردازند تا در سایهی بررسی های انتقادیشان، دولت و سیاست را عقلانی کنند. از نظر هابرماس، شبکهی عصبی این پیکرهی عمومی سیاسی را مجامع دینی، دانشگاه ها، گروه های حرفه ای و جمعیت های داوطلب در جامعه مدنی تشکیل می دهد.
هابرماس حوزهی عمومی را حوزهی عمومی دستکاری شده ای می نامد که تا حد بسیار زیادی در خدمت سیاست های پنهانی و طرح های گروه های ذینفع است. در ارزیابی تحلیلی عقاید هابرماس در ارتباط با حوزهی عمومی و وضعیت جاری آن در غرب، خصوصاً در اروپا، می توان نتیجه گرفت که سکولاریسم اهتمام کرده است تا نه فقط کلیساها، بلکه دانشگاه ها را نیز تحت مهار خود درآورد و آنها را به قرارگاهی تبدیل کند که به دولت و سازمان های آن مشروعیت می بخشد. به هر حال، سودمندی تفکرات هابرماس دربارهی حوزهی عمومی مبتنی بر قدرت نقد، آزادی بیان و تفاهم متقابل بین الاذهانی در یک فضای آزاد و به دور از جبر و خشونت می تواند از کارآمدی قابل توجهی در شرایط و حوادث پیچیدهی کنونی برخوردار باشد.
هابرماس در جلد دوم نظریهی کنش ارتباطی[۲] (۱۹۸۷)، به معرفی مفاهیم کلیدی زیست جهان و نظام[۳] پرداخته است و به دنبال طرح این پرسش است که "چکونه زیست جهان، بعنوان افقی که در آن کنش های ارتباطی همیشه از پیش در جریان اند، به نوبه خود با تحولات ساختاری جامعه در کل محدود می شود و همراه با این تحولات ساختاری تغییر می کند". از نظر هابرماس، پارادایم های زیست جهان و نظام دو امر مهم هستند. او تلاش می کند که ارتباط متقابل بین زیست جهان و نظام را ثابت کند. هابرماس می گوید "این امر ما را به سر حد محدوده ای در رویکردهای نظری می رساند که جامعه را با زیست جهان یکی می گیرد. بنابراین، من پیشنهاد می کنم که جامعه را همزمان بعنوان زیست جهان و نظام هر دو در نظر بگیریم".
در تعریف زیست جهان، هابرماس معتقد می باشد که فرهنگ، جامعه و شخصیت اجزای ساختاری زیست جهان را می سازند. او واژهی فرهنگ را برای ذخایر معرفتی به کار می برد که مشارکت کنندگان هنگام حصول تفاهم دربارهی چیزی در جهان با رجوع به آن خودرا به تفسیرهایی مجهز می کنند. واژهی جامعه را برای نظم های مشروعی به کار می برد که به واسطهی آن مشارکت کنندگان عضویت خودرا در گروه های اجتماعی نظم می دهند و به این ترتیب، یگانگی گروه را تداوم می بخشند. واژهی شخصیت را نیز بعنوان صلاحیت هایی می فهمد که یک فاعل را به توانایی عمل کردن و سخن گفتن مجهز می کند و او را در موقعیتی قرار می دهد که در فرایندهای حصول تفاهم و از آن طریق تثبیت هویت خود شرکت نماید.
سه جزء فرهنگ، جامعه و شخصیت مجموعه ای از اعتقادات مشترک و تردیدناپذیر درباب امور جهان را شامل می شوند. آنها همین طور مجموعه ای از تفسیرهای مورد توافق اند که به درک بین الاذهانی و اجماع نایل می گردند. زیست جهان همیشه در پس زمینه باقی می ماند و چارچوبی بلاتردید برای هر چیز در زندگی است. در واقع، زیست جهان وفاقی است که پس زمینهی زندگی روزمره است و نیز مخزن دانش و اطلاعاتی است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. بنابراین، زیست جهان جایگاهی متعالی است که به بدیهیاتی اطلاق می شود که ورای باورهای نقدپذیر است. یعنی، عناصر زیست جهان مثل واقعیات، هنجارها یا تجارب نیستند که مورد پرسش واقع شوند و در صورت تفاهم گویندگان به تأیید برسند. اما در آن گویندگان و شنوندگان با هم ملاقات کرده و دربارهی هر چیزی در قلمروی جهان عینی، اجتماعی و ذهنی ادعاهایی را مطرح می کنند. در این کنش ارتباطی، دعاوی اعتبار (حقیقت، صداقت، صحت هنجاری و فهمیدنی بودن) می تواند نقد و تأیید شده و بعد از حل اختلافات، اجماع نهایی حاصل گردد، اجماعی که متکی به اعتبار استدلال بهتر است.
در تعریف نظام می توان اظهار داشت که نظام همانا پروسه عقلانیت ابزاری در جامعهی مدرن غرب است و حوزه های اقتصادی و بوروکراتیک را تولید می کند که در آن روابط اجتماعی فقط بوسیله پول و قدرت کنترل می شوند و در نتیجه از عقلانیت ارتباطی جدا می شوند. از نظر هابرماس، با آن که نظام تا حدی به پیشرفت زندگی بشر کمک کرده است، ولی نتایج آن بیگانگی و شیء وارگی زیست جهان بوده که شامل از دست رفتن معنا یا وحدت در دنیایی شده است که بطور کامل افسون زدایی شده (به معنای کنار گذاشتن دین بعنوان اوهام و خرافه) و از دست رفتن آزادی در جامعه ای که بطور فزاینده ای دیوان سالارانه شده است. نتیجهی آن، فقر فرهنگی ـ اجتماعی زیست جهان است. این فقر و آشفتگی در عرصه های فرهنگ، جامعه و شخصیت همین طور به صورت بی ثباتی هویت جمعی، گسیختگی سنت، تنزل مشروعیت، بی هنجاری، تنزل انگیزه، بحران در آموزش و جهت گیری، بیگانگی و جامعه ستیزی ظاهر می شود. نکتهی مهم در این جا این است که هابرماس درصدد حذف نظام بعنوان جزئی از ساختار جامعه نیست، بلکه او به کنترل نظام و مشخص کردن حد و مرز آن نظر دارد. هابرماس تصریح می کند که اقتصاد و دولت دو نهاد اساسی در جامعه مدرن هستند که توسط پول و قدرت به کنترل و جهت دهی رسانه های گروهی می پردازند. مشکل اصلی زمانی به وجود می آید که این رسانه های گروهی از قلمروهای قانونی خود می گریزند و به زیست جهان حمله می کنند تا حوزه های فعالیت آنرا تصرف نمایند. در این وضعیت است که عقلانیت ابزاری بر کلیهی حوزه های اجتماعی حاکم می شود و زیست جهان تحریف می شود.
بحث های مهم الگوی اجتماعی هابرماس به ترتیب شامل کاربرد همگانی زبان (نظریهی کاربرد همه شمول زبان) و وضعیت کلامی مطلوب[۴]، عقلانیت ابزاری و عقلانیت ارتباطی[۵] است که در زیر توضیح داده می شود.
هابرماس در مقالهی کاربرد همگانی زبان (۱۹۷۹) چیست؟ هدف اصلی کاربرد همگانی زبان را به این شرح بیان می کند: "نظریهی عام کنش زبانی می باید دقیقاً نظام اساسی قواعدی را توصیف کند که هر فرد بالغی باید بر آن مسلط شود به میزانی که بتواند شرایط به کارگیری مناسب جملات در گفته ها را برآورده سازد، صرف نظر از این که این جملات به چه زبان خاصی تعلق دارند و این گفته ها از چه زمینهی اتفاقی خاصی برخاسته اند". در این مقاله، هابرماس استدلال می کند که هر زمان که یک کنش کلامی اتفاق می افتد، گوینده باید یک سری دعاوی اعتبار عام[۶] را مطرح کند و باید اعتقاد داشته باشد که این دعاوی اعتبار می توانند به وسیلهی گوینده اثبات و به وسیلهی شنونده سنجیده شوند. بنابراین، هر کسی که به دنبال آن است که در یک پروسه به تفاهم بین الاذهانی با دیگران برسد باید اصول زیر را رعایت کند:
۱. چیزی را به نحوی فهم پذیر بیان کند؛ ۲. این چیز را بیان می کند تا از طرف شنونده فهم شود؛ ۳. با بیان این چیز خودش را فهم پذیر می کند؛ ۴. با بیان این چیز با شخص دیگر به تفاهم می رسد.
به طورخلاصه می توان اظهار داشت که هدف کاربرد همگانی زبان رسیدن به تفاهم متقابل بین الاذهانی، تبادل اطلاعات و اعتماد دو طرفه است. این تفاهم برمبنای شناخت و به کارگیری ادعاهای اعتبار برآورده می شود.
هابرماس اعتقاد دارد که اگر چهار معیار اعتبار گفتار در یک گوینده موجود باشد، باید آنرا وضعیت کلامی مطلوب به شمار آورد. این وضعیت کلامی مطلوب نه یک پدیدهی عینی و نه یک پدیدهی ذهنی است، بلکه یک ساختار فرضی است که می تواند در کلیهی کنش های گفتاری مسلم فرض شود و نیز می تواند بعنوان یک شاخص اندازه گیری درجهی دور و نزدیک بودن یک گفتمان در مقایسه با بهترین موقعیت عمل گفتاری به کار رود. بعلاوه، وضعیت کلامی مطلوب معیار برتری برای رسیدن به استدلال بهتر، حقیقت، آزادی و عقلانیت فراهم می آورد و توزیع مساوی حقوق و قدرت بین همهی شرکت کنندگان در گفتمان را تضمین می نماید.
آن هایی که تفکر هابرماس را مورد انتقاد قرار داده اند، مدعی اند که هیچ گاه وضعیت کلامی مطلوب بطور کامل تحقق نیافته است و هیچ گاه هم نمی تواند تحقق یابد. لیکن، باید تاکید کرد که هابرماس به خوبی می داند که رسیدن به وضعیت کلامی مطلوب در نظام سرمایه داری غرب غیر امکان دارد، جایی که نمی توان عقلانیت ابزاری را مهار کرد و بر آن چیره شد. به گفتهی هابرماس جامعهی امروزی غرب جامعه ای بیمار است که بیماری آن بر اثر نقصان و تحریف ارتباط، گفتمان و درک متقابل بر اساس زبان مشترک است. مع الوصف، او معتقد می باشد که وضعیت کلامی مطلوب شرایط مناسب و کاملی را برای مناظره فراهم می آورد و معیارهای انتقادی به دست می دهد که به کلیهی شرکت کنندگان در گفتمان کمک می نماید تا استدلال های بهتری فارغ از هر گونه اجبار و تحریف عرضه کنند.
هابرماس (۱۹۸۴) در توضیح عقلانیت ابزاری یا نگرش معطوف به موفقیت بیان می کند که الگوی کنش غایتمند – عقلانی[۷] نقطه عزیمت خودرا از این دیدگاه آغاز می کند که کنشگر در وهلهی اول متمایل به حصول یک هدف است، هدفی که با عنایت به مقاصد کنشگر با دقت کافی انتخاب شده است و این که او با عنایت به وضعیت معین وسایلی را که به نظرش مناسب می رسد برمی گزیند و سرانجام این که او تمام نتایج قابل پیش بینی دیگر را جزو شرایط ثانوی موفقیت خود به شمار می آورد. موفقیت نیز به صورت ظهور وضع مطلوب در جهان بیرون که در وضعیت معین می توان آنرا بوسیله انجام یا ترک هدفمند کنش بر اساس عواملی علّی تولید کرد، تعریف می شود. آثار کنش نیز هم شامل نتایج کنش می شود که کنشگر آنرا پیش بینی کرده بود و خواسته بود و لوازم آنرا مهیا کرده بود و هم شامل آثار جانبی کنش می شود که کنشگر آنرا پیش بینی نکرده بود. ما هنگامی یک کنش معطوف به موفقیت را ابزاری می خوانیم که آنرا تحت وجه نظر پیروی از قواعد تکنیکی کنش مورد توجه قرار دهیم. بنابراین، عقلانیت ابزاری بعد غیراجتماعی دارد که معطوف به موفقیت است و رسیدن به تفاهم متقابل را ملاک قرار نمی دهد. این کنش به هدف دست کاری، مهار و تسلط بر طبیعت به روش تجربی- تحلیلی طراحی شده است. به عبارت دیگر، هابرماس (۱۹۸۴) سه نوع کنش را در جدول زیر رده بندی می کند:
Action Orientation
Action Situation
Oriented to Success
Oriented to Reaching Understanding
Nonsocial
Instrumental action
------------
Social
Strategic action
Communicative action
هابرماس، بر طبق این تحلیل از انواع کنش ها، معتقد می باشد که کلیه شرکت کنندگان فقط بوسیله کنش ارتباطی به توافق بین الاذهانی و اجماع می رسند. این توافق بر باورهای مشترک تکیه دارد، کنش گفتاری یک شخص فقط زمانی موفق است که دیگری پیشنهاد حاوی این گفتار را با اتخاذ موضع هر چند ضمنی "بلی" یا "خیر" در قبال دعوی اساساً نقدپذیر اعتبار آن قبول کند. چه شخصی که یک دعوی اعتبار را با گفتار خود طرح می کند و چه آن دیگری که آن دعوی را تأیید یا رد می کند، تصمیم خودرا بطور بالقوه بر استدلال مبتنی می کنند.
بنابراین، هابرماس آن دسته از تعاملات متکی به میانجی زبان را بعنوان کنش ارتباطی به شمار می آورد که در آن کلیهی شرکت کنندگان بواسطه اعمالشان مقاصد ارتباطی را دنبال کنند. اما آن دسته از تعاملات متکی به میانجی زبان را که در آن حداقل یکی از شرکت کنندگان می خواهد با اعمال گفتاری خود بر دیگران اثرات ابزاری بگذارد، کنش استراتژیکی یا راهبردی می نامد. در نتیجه، شرکت کنندگان در گفتمان نمی توانند به وسیلهی کنش های ابزاری و راهبردی به توافق بین الاذهانی و متعاقباً اجماع برسند. وقتی که رویکرد تجربی ـ تحلیلی بطور نامناسب در جهان اجتماعی به کار رود، انسان ها به سطح اشیاء بی مدلول تنزل می یابند. نمونهی بارز کنش ابزاری در سرمایه داری غرب است که انسان در بی هویتی خود به ابزار تولید تبدیل گشته است که این به نوبه خود کنش ارتباطی را از بین برده است. هابرماس در کتاب نظریهی کنش ارتباطی (۱۹۸۴) اشاره می کند که "عقل ابزاری اگر به حال خود رها شود سلطه بر طبیعت – طبیعت درون و طبیعت بیرون – را به هدف مطلق زندگی تبدیل می کند. این عقل در واقع همان نیروی محرک صیانت از نفس است که عنان گسیخته است".
هابرماس معتقد می باشد که عقلانیت ابزاری و استراتژیکی با واسط ارتباطی حاصل نمی شوند و کنش استراتژیکی خود نوعی کنش ابزاری بشمار می رود. به عبارت دیگر، عقلانیت ابزاری یا نظام به مؤلفه های زیست جهان، یعنی فرهنگ، جامعه و شخصیت لطمه وارد می نماید و آنها را به میزان زیادی از یکدیگر منفک می کند، به نحوی که موجبات عقب ماندگی شخصیت انسانی را در حوزه های فرهنگی فراهم می آورد. در این شرایط حوزه های ارزشی ـ فرهنگی علم، اخلاق و هنر و نیز دعاوی اعتبار از یکدیگر جدا می شوند و تمامیت زیست جهان و عقلانیت ارتباطی در معرض خطر قرار می گیرد. خطری که هابرماس آنرا مستعمره سازی زیست جهان به وسیلهی نظام تلقی می کند. چاره هابرماس، استفاده از نظریهی انتقادی و بازسازی پروژهی مدرنیته است. یعنی، آزاد کردن پروژهی مدرنیته از سیطرهی عقلانیت ابزاری با توسعهی عقلانیت ارتباطی. در این حالت، نظام در جایگاه درست خود قرار می گیرد و در یک پروسه دیالکتیکی نظام و زیست جهان لازم و ملزوم یکدیگر می شوند و نتیجتاً، تفاهم متقابل، اجماع و دموکراسی مشورتی[۸] حاصل می گردد.
در نظریهی هابرماس، عقلانیت یا کنش ارتباطی نمونهی مناسب کنش و واکنش اجتماعی است. در این تعامل، شرکت کنندگان از همدیگر انتظار دارند که اهداف و کنش های مختلف خودرا از راه گفت و گو و درک متقابل بین الاذهانی[۹] هماهنگ کنند. پس، زبان مشترک وسیلهی سنجش نظرات و رسیدن به اجماع را فراهم می آورد. وقتی که یک گوینده آغاز به بیان عبارتی می کند، نه فقط امیدوار است که گفته اش درک و فهم شود، بلکه می خواهد که مضمون ادعایش مورد توافق قرار گیرد. زمانی که اختلافی بین گوینده و شنونده رخ می دهد، آنان با ارائهی شواهد و دلیلهای معقول و قانع کننده می توانند به تفاهم برسند. هابرماس این نوع عقلانیت را بین الاذهانی می نامد.
لازم است به این نکته توجه گردد که رویکرد هابرماس درباب هنجارها و ارزش های عقلانیت ارتباطی، منجر به برقراری جامعه ای آزاد، عقلانی و عادلانه می شود که مشارکت برابر و همگانی در گفتمان عمومی و نهایتاً دموکراسی مشورتی را به دنبال دارد، شرایطی که در جوامع مدرن غربی به وضوح مفقود است. همچنین، می توان نتیجه گرفت که، بر خلاف فردگرایی یک طرفهی لیبرال دموکراسی غربی، عقلانیت ارتباطی بر پایهی اصول عقلانیت مشورتی، دموکراسی مشورتی، رابطه بین آزادی و برابری، تعادل میان حقوق فردی و اجتماعی، دست یابی به تفاهم بین الاذهانی و اجماع، و نقد عقلانیت ابزاری پایه ریزی شده است که بعنوان ارزش فکری هابرماس به حساب می آید. [۱] Public Sphere [۲] The Theory of Communicative action [۳] Lifeworld and System [۴] Universal Pragmatics and the Ideal Speech Situation [۵] Instrumental Rationality and Communicative Rationality [۶] Universal validity claims [۷] Purposive-rational action [۸] Deliberative Democracy [۹] Intersubjectivity of mutual understanding
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب