داستان اصحاب کهف در قرآن کریم

داستان اصحاب کهف در قرآن کریم به گزارش عطر حرم، «کهف» به معنای شکاف در دل کوه (غار) است; اصحاب کهف به معنای «یاران و ملازمان غار» است.


به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، قرآن کریم در آیات ۹ ـ ۲۶ کهف از جوانانی مؤمن نام می برد که از آئین بت پرستی دوران خویش بیزاری جستند و با مأوا گزیدن در غار، به رحمت الهی پناه برده و از درگاه او درخواست هدایت کردند. خداوند هم آنان را به مدت ۳۰۹ سال به خوابی عمیق فرو برد و جایگاه امنی برایشان فراهم ساخت.

اصحاب کهف در منابع مسیحی:

بنا بر روایت موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل بیت(ع)، داستان اصحاب کهف در منابع مسیحی هم ذکر شده است. ساختار داستان در منابع مسیحی همگونی خاصی با نقلهای اسلامی دارد و به «هفت خفتگان» و «هفت خفتگان شهر اِفِسوس» مشهور است.[۱]

شمار و نام های اصحاب کهف:

شمار اصحاب کهف، چنان که از عنوان داستان در منابع مسیحی، یعنی «هفت خفتگان» پیداست، ۷ نفر است. برخی هم آنان را ۵ تن و برخی هم ۱۳ تن نقل کرده اند.[۲] نام های اصحاب کهف، طبیعتاً، نامهایی یونانی است، چونکه اِفِسوس، از شهر های یونان است. این نامها عبارت است از: مکسملینا، یلمیخا، دیمومدس (دیموس)، امبلیکوس، مرطونس، بیرونس، کشطونس.[۳] روشن است که این نامها با ورود به نوشتارهای اسلامی و عربی دستخوش تغییراتی شده است، چنان که طبری نام های ایشان را این گونه نقل کرده است: مکسلمینا، محسلمینا، یملیخا، مرطونس، کسطونس، ویبورس، ویکرنوس، یطبیونس و قالوش.[۴] خود وی هم بر مبنای روایتی دیگر نام های دیگری را با اندکی تفاوت ذکر می کند.[۵]
قرآن مجید هیچ گونه تصریحی در رابطه با شمار اصحاب کهف ندارد و تنها بیان می کند که مردم در عدد اصحاب کهف اختلاف نظر داشته اند; برخی ایشان را با سگ همراهشان ۴ تن و برخی ۶ تن و برخی ۸ تن دانسته اند: «سَیَقولونَ ثَلـثَةٌ رابِعُهُم کَلبُهُم ویَقولونَ خَمسَةٌ سادِسُهُم کَلبُهُم رَجمـًا بِالغَیبِ ویَقولونَ سَبعَةٌ وثامِنُهُم کَلبُهُم» (کهف، ۲۲) و چون «رَجمـًا بِالغَیبِ» را که اشاره به بی جهت بودن سخن مردم است بعد از دو قول اول ذکر کرده و قول سوم را بدون چنین تعبیری آورده، برخی نتیجه گرفته اند که قرآن نظر سوم را تأیید می کند.[۶]
به هر روی، قرآن شمار کسانی را که از عدد اصحاب کهف آگاه بودند اندک می داند: «قُل رَبّی اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما یَعلَمُهُم اِلاّ قَلیلٌ» (کهف، ۲۲)، از این رو به رسول خدا(صلی الله ضد وآله) دستور می دهد که جز به نحو مستدل با ایشان در این مورد به گفتوگو نپردازد: «فَلا تُمارِ فیهِم اِلاّ مِراءً ظـهِرًا». (کهف، ۲۲) «مراء ظاهر» به معنای بحث غالب و مسلط است; بدین معنا که با آنان چنان با استدلال سخن بگو که گفتار تو بر نظر آنان غالب و مسلط گردد. احتمال دیگر اینست که با آنان در خلوت بحث و گفتوگو نکن، چونکه گفتار تو را تحریف می کنند، بلکه آشکارا و در حضور مردم گفتوگو کن تا نتوانند حقیقت امر را تحریف کنند[۷] و چون خداوند خود از تمام آگاه تر است: «رَبّی اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم» (کهف، ۲۲) دیگر از هیچ کس در رابطه با اصحاب کهف سؤال مکن: «ولا تَستَفتِ فیهِم مِنهُم اَحَدا». (کهف، ۲۲)، چونکه علم خداوند تو را از هر چیز بی نیاز می کند.[۸]


مکان غار اصحاب کهف:

در رابطه با مکانِ غار اصحاب کهف دیدگاههای متفاوتی وجود دارد:
۱. حادثه مزبور در شهر «اِفِسوس» واقع شده و غار مزبور هم در همان جا قرار دارد و افسوس (افسیس) از شهر های معروف آسیای صغیر (ترکیه کنونی و قسمتی از روم شرقی قدیم) است. ویرانه های این شهر هم اینک در ۷۳ کیلومتری شهرِ «ازمیر» ترکیه بچشم میخورد و در کنار قریه «ایاصولوک» در کوه «ینایرداغ» هم اینک غاری بسیار وسیع دیده می شود که فاصله چندانی با افسوس ندارد و آثار صدها قبر در آن وجود دارد. ورودی این غار در سمت شمال شرقی بوده و هیچ اثری از مسجد، صومعه یا کنیسه در آن به چشم نمی خورد. به عقیده بسیاری، غار یاد شده در داستان، همین غار است.[۹] این قول، با نقلهای مسیحی سازگار است.[۱۰]
۲. غار مزبور در نزدیکی پایتخت اردن، یعنی شهر عمان و در نزدیکی روستای «رجیب» واقع است. بر بالای این غار صومعه ای دیده می شود که برپایه پاره ای از قراین، در ارتباط با قرن پنجم میلادی است و بعد از آنکه مسلمانان آنجا را فتح کردند، به مسجد تبدیل شد.[۱۱] اطراف این غار از دو سمت شرقی و غربی باز است و آفتاب بر آن می تابد و ورودی غار در سمت جنوب قرار دارد و در داخل غار ۷ یا ۸ قبر بچشم میخورد. در سال ۱۹۶۳ میلادی هیئتی اکتشافی از اردن با حفّاری به کشف این غار متروک نایل شد.[۱۲]
علامه طباطبایی بنا به دلایلی دیدگاه اول را، به رغم شهرتش، مردود می داند; همچون آن که از آیه «و تَرَی الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمال» (کهف، ۱۷) برمی آید که نور خورشید به هنگام طلوع بر سمت راست غار و هنگام غروب بر سمت چپ آن می تابیده است، ازاین رو باید ورودی غار در سمت جنوب باشد، درحالی که دَرِ ورودی غار موجود در شهر اِفِسوس بسمت شمال شرقی است; همینطور مضمون آیه «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلی اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَسجِدا» (کهف، ۲۱) اینست که در آن غار یا پیرامون آن، مسجد و عبادتگاهی بنا کردند، درحالی که در غار اِفِسوس اثری از مسجد یا صومعه یا عبادتگاه دیگر به چشم نمی خورد. البته در سه کیلومتری آن کنیسه ای وجود دارد که به هیچ وجه با غار مزبور ارتباطی ندارد[۱۳]، ازاین رو از میان دو دیدگاه یاد شده، دیدگاه دوم با خصوصیات ذکر شده در آیات قرآن سازگار است و برخی روایات هم آنرا تأیید می کند.[۱۴]

اصحاب کهف در روایات اسلامی:

روایات اسلامی معمولا اصحاب کهف را همانند روایات مسیحی، جوانانی اشراف زاده دانسته که در عید بزرگی با مرکبهای خود به بیرون شهر رفتند و بتهایی را که می پرستیدند بهمراه خود بردند. خداوند در دلهایشان نور ایمان برافروخت و آنان به خداوند یکتا ایمان آوردند و هر چند در آغاز، ایمان خویش را از یکدیگر پوشیده می داشتند; امّا به تدریج ایمان خویش را به یکدیگر اعلام کردند.[۱۵] بر پایه برخی روایات با این که پادشاه جبار و بت پرست عصر، همه کسانی را که از پرستش بتها سرباز می زدند می کشت; ولی به اصحاب کهف مدتی مهلت داد تا از ایمان خود بازگردند. آنان از این فرصت بهره برده و به غار پناه بردند.[۱۶] برخی دیگر از روایات، آنان را امین و رازدار پادشاه عصر خود قلمداد کرده که هدایت یافته و به غار پناه بردند.[۱۷]
همینطور برپایه برخی روایات، اصحاب کهف جوانانی رومی بوده اند که قبل از بعثت عیسی(علیه السلام) وارد غار شدند و بعد از بعثت آن حضرت از خواب برخاستند[۱۸]; امّا برخی روایات، همه ماجرا را در ارتباط با زمان بعد از بعثت حضرت عیسی(علیه السلام) و آنان را اشخاصی دانسته که بر شریعت عیسی(علیه السلام) بوده اند.[۱۹]

اصحاب کهف در قرآن:

قرآن در خلال ۱۸ آیه به بیان این داستان پرداخته است. از سیاق اولین آیه این قصه: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحـبَ الکَهفِ والرَّقیمِ کانوا مِن ءایـتِنا عَجَبـا» (کهف، ۹) بر می آید که این داستان اجمالاً قبل از نزول آیات، معلوم بوده و قرآن به شرح و تفصیل آن پرداخته است.[۲۰]
علت شگفت بودن ماجرای اصحاب کهف، درنگ ۳۰۹ ساله آنان در غار و آنگاه برخاستن ایشان در کمال سلامت بوده است. خواب طولانی اصحاب کهف از شگفت انگیزترین نشانه های الهی است که سبب شده مفسران هم به فراخور حال به بحث در رابطه با آن و اثبات آن به لحاظ علمی و تجربی بپردازند.[۲۱]
برپایه روایاتی که در شأن نزول این آیات وارد شده، قریش شماری از یاران خویش را برای پژوهش در رابطه با دعوت پیامبر اسلام(صلی الله ضد وآله) به سمت عالمان یهود در مدینه فرستادند تا نظر آنان را دراین مورد جویا شوند. عالمان یهود با طرح چند پرسش گفتند: اگر محمّد(صلی الله ضد وآله) از عهده پاسخ به این پرسشها برآمد، او پیامبر خدا است و گرنه دروغگوست. در پرداختهای روایی گوناگون، این پرسشها کاملا یکسان نقل نشده است; امّا در همه روایات، یکی از این پرسشها به اصحاب کهف مربوط است که آیات یاد شده در جواب آن نازل شده است.

درنگ در غار:

از قرآن کریم و روایات چنین برمی آید که خداوند اصحاب کهف را بعد از ورود به غار، به خوابی عمیق فرو برد[۲۲]: «فَضَرَبنا عَلی آذانِهِم فِی الکَهفِ». (کهف، ۱۱)
زمخشری می نویسد: در این آیه مفعول «ضَرَبنا» حذف گردیده است و منظور اینست که بر گوش آنان حجاب و مانعی قرار دادیم تا مانع شنیدن صداها گردد; یعنی آنان را به خوابی سنگین فرو بردیم.[۲۳] طبرسی این آیه را کنایه از مسلط کردن خواب برایشان و تعبیر آیه را بسیار فصیح دانسته است.[۲۴] به احتمالی دیگر که علامه طباطبایی آنرا بیان کرده مراد اینست که خداوند همچون مادری که با ضربه هایی نرم و آهسته به گوش فرزند می نوازد تا حواس او از پیرامون خود جدا شده، به خواب سنگین فرو رود، به گوش اصحاب کهف نواخته، تا به خواب عمیق فرو روند.[۲۵]
مدت درنگ اصحاب کهف در غار از نظر قرآن ۳۰۹ سال بوده است: «ولَبِثوا فی کَهفِهِم ثَلـثَ مِائَة سِنینَ وازدادوا تِسعـا» (کهف، ۲۵); امّا برپایه روایتی از ابن اسحاق، آنان قبل از خواب، مدتی در غار به زندگی طبیعی می زیستند و یکی از آنان با لباس مبدل وارد شهر می شد و به تهیه آذوقه و توشه و جمع آوری خبرها از شهر در رابطه با خودشان می پرداخت و بعد از بازگشت دیده ها و شنیده های خویش را باز می گفت[۲۶]; امّا با عنایت به حرف «فاء» که مفید ترتیب اتصالی است: «فَضَرَبنا عَلی ءاذانِهِم» میتوان گفت آنان فورا بعد از ورود به غار در خواب فرو رفتند و خداوند آنان را بگونه ای قرار داده بود که هرکس بدیشان می نگریست آنان را بیدار می پنداشت، حال آن که در خواب بودند: «وتَحسَبُهُم اَیقاظاً وهُم رُقودٌ» (کهف، ۱۸).[۲۷]
برخی مفسران از این جمله چنین استنباط کرده اند که چشمان اصحاب کهف به هنگام خواب، باز بوده است.[۲۸] خداوند، در غار، شرایطی را حاکم ساخته بود که کسی را یارای نزدیک شدن و صدمه رساندن به آنان نباشد; دورنمای آنان در غار بگونه ای بود که هر کس آنان را می دید ناگزیر از ترس می گریخت: «لَوِ اطَّـلَعتَ عَلَیهِم لَوَلَّیتَ مِنهُم فِرارًا ولَمُلِئتَ مِنهُم رُعبـا» (کهف، ۱۸) و برای آن که بدن اصحاب کهف بر اثر تماس دائم با زمین گرفتار فرسودگی و صدمه ای نشود خداوند آنان را به چپ و راست می گرداند: «و نُقَلِّبُهُم ذاتَ الیَمینِ وذاتَ الشِّمالِ» (کهف، ۱۸) و برای آن که شرایط حیات برای آنان کاملا فراهم گردد و از هر گونه صدمه جسمی به دور باشند خورشید هم نور خویش را ارزانیشان می داشت: «وتَرَی الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ» (کهف، ۱۷) در این بین سگ آنها هم در دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانی خوابیده بود: «وکَلبُهُم بـسِطٌ ذِراعَیهِ بِالوَصیدِ». (کهف، ۱۸)
غار در نیمکره شمالی زمین و بگونه ای بوده که خورشید، صبحگاهان بسمت راست آن و هنگام غروب بسمت چپ آن می تابیده است[۲۹]: «وتَرَی الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ». (کهف، ۱۷) از طرف دیگر، آنان در محل وسیعی از غار قرار گرفته بودند: «وهُم فی فَجوَة مِنهُ». (کهف، ۱۷) برخی گفته اند: منظور اینست که آنها در وسط و میانه غار قرار گرفته بودند، بگونه ای که خنکای نسیم باد و هوا به ایشان می رسید.[۳۰]
پس از بیداری:
بعد از ۳۰۹ سال، مؤمنان خفته در غار، از خواب گران برخاستند. در واقع خواب آنان شبیه به مرگ و بیداری آنها همچون رستاخیز بود و از همین رو قرآن کریم از بیدار کردن آنان به «برانگیختن و مبعوث کردن» تعبیر کرده است: «وکَذلِکَ بَعَثنـهُم» (کهف، ۱۹) هر چند در بعضی روایات از خواب آنان تعبیر به «مرگ» و از بیدار شدنشان به «دمیدن باردیگر روح» تعبیر شده است[۳۱]; امّا به تصریح قرآن، مراد از آن، خواب و بیداری است.[۳۲] (کهف، ۱۸)
به هر روی، اصحاب کهف بعد از بیدار شدن در رابطه با مدت درنگشان در غار به گفتوگو پرداختند. یکی از آنان پرسید: چه مدت درنگ کردید؟ گفتند: یک روز یا بخشی از یک روز: «قالَ قائِلٌ مِنهُم کَم لَبِثتُم قالوا لَبِثنا یَومـًا اَو بَعضَ یَوم». (کهف، ۱۹) به قول برخی علت تردید آنها، این بوده که آنان در آغاز روز وارد غار شده و به خواب رفته بودند و در انتها روز بیدار شده بودند[۳۳] و چون نتوانستند مدت درنگ خویش را در غار، مشخص کنند، گفتند: خداوند به مدت درنگ ما آگاه تر است: «قالوا رَبُّکُم اَعلَمُ بِما لَبِثتُم».
فورا بعد از این گفتوگو، پیشنهاد کردند که یکی از آنان به شهر رفته و با سکه هایی که داشتند غذایی تهیه کند: «فَابعَثوا اَحَدَکُم بِوَرِقِکُم هـذِهِ اِلَی المَدینَةِ». (کهف، ۱۹) آنان تاکید کردند که کسی که به شهر می رود باید دقت کند که طعام حلال و پاکیزه ای تهیه کند: «فَلیَنظُر اَیُّها اَزکی طَعامـًا فَلیَأتِکُم بِرِزق مِنهُ» (کهف، ۱۹)
اصحاب کهف افزون بر آن تاکید کردند که کسی که به شهر می رود باید مراقب باشد کسی از اوضاع ما آگاه نشود، چونکه در این صورت به ما دست یافته و سنگسارمان می کنند یا این که ما را به آئین خود باز می گردانند و در این صورت هیچگاه رستگار نخواهیم شد: «ولیَتَلَطَّف ولا یُشعِرَنَّ بِکُم اَحَدا * اِنَّهُم اِن یَظهَروا عَلَیکُم یَرجُموکُم اَو یُعیدوکُم فی مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (کهف، ۱۹ ـ ۲۰) قرآن مشخص نمی کند که مأمور تهیه غذا کدام یک از آنان بود و هم چگونگی آشکار شدن راز آنان را توضیح نمی دهد. امّا طبق برخی روایات «یملیخا» یا «تملیخا» داوطلب این کار شد[۳۴] و با لباس چوپانی روانه شهر شد; امّا چهره شهر را کاملا دگرگون یافت، از این رو بسیار شگفت زده شد و شگفتی او هنگامی فزونی یافت که نانوای شهر با دیدن سکه ای که متعلق به بیشتر از ۳۰۰ سال پیش بود، ازوی پرسید: آیا گنجی یافته ای؟ به تدریج مردم از قراین حال فهمیدند که این مرد یکی از چند جوانی است که نامشان را در تاریخ ۳۰۰ سال پیش خوانده و شنیده اند. پس وی را نزد پادشاه آوردند و او ماجرای خویش را بیان داشت.[۳۵]
هدف از داستان اصحاب کهف:
قرآن هدف از آشکار کردن راز اصحاب کهف را اثبات عملی رستاخیز انسانها دانسته است: «وکَذلِکَ اَعثَرنا عَلَیهِم لِیَعلَموا اَنَّ وعدَ اللهِ حَقٌّ واَنَّ السّاعَةَ لا رَیبَ فیها». (کهف، ۲۱) در بعضی روایات هم آمده است که در آن زمان زمامدار صالح و موحدی بر آن سرزمین حکومت می کرد; امّا مردم مملکت وی به نحله های گوناگونی گرویده بودند; گروهی از آنان منکر معاد بودند. این پادشاه از این وضع بسیار اندوهگین بود و همواره به درگاه الهی ناله و تضرع می کرد، تا این که خداوند با فاش ساختن ماجرای اصحاب کهف، معاد و رستاخیز انسانها را عملاً ثابت کرد.[۳۶] برخی هم اختلاف مردم را در جسمانی یا روحانی بودن معاد دانسته اند.[۳۷]
بعد از فاش شدن این راز مردم رهسپار غار شدند. پادشاه در حضور همگان با اصحاب کهف به گفتوگو پرداخت و خدا را بر این رحمت عظیم سپاس گفت، درحالی که پادشاه در ورودی غار ایستاده بود، اصحاب کهف به مکان خود بازگشته و در آنجا به جوار الهی شتافتند.[۳۸] برپایه نقل منابع مسیحی آنها بعد از گواهی دادن به معاد جسمانی همچون قدیسان به جوار حق شتافتند.[۳۹]
مردم بعد از این واقعه هم اختلاف نظر پیدا کردند: «اِذ یَتَنازَعونَ بَینَهُم...». (کهف، ۲۱) همان طور که بعضی از مفسران گفته اند این تنازع، همان کشمکشی است که بعد از اطلاع از حال اصحاب کهف و مردن آنها بعد از بیدار شدن از خواب طولانی واقع شده است. در واقع میان طرفداران معاد و مخالفان آن، نزاع و بحث درگرفت; مخالفان می خواستند خواب و بیداری اصحاب کهف بزودی فراموش شود و این دلیل استوار و شاهد روشن را از دست مؤمنان خارج سازند، از همین رو پیشنهاد ساختن بنایی بر روی آنان دادند: «فَقالوا ابنوا عَلَیهِم بُنیـنـًا» (کهف، ۲۱) و برای آن که مردم دیگر در این مورد کنجکاوی نکنند و ماجرا سربسته به انجام رسد گفتند: خداوند به حال ایشان آگاه تر است: «رَبُّهُم اَعلَمُ بِهِم» (کهف، ۲۱)، از این رو ما را نسزد که در رابطه با ایشان به منازعه و احتجاج بپردازیم; امّا مؤمنان راستین که ماجرای اصحاب کهف را شاهدی روشن برای اثبات معاد به معنای حقیقی آن می دیدند تلاش در ماندگار کردن داستان در اذهان کرده و گفتند که باید بر آنان مسجدی بسازیم[۴۰]: «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلی اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَسجِداً». (کهف، ۲۱)
پی نوشت:
۱. The Encyclopedia Britanica، Vol.۲۰، P.۲۷۰-۸ Gibon The Decline And Fall Of The Roman Empire، Vol. I، P، ۵۴۴-۵
۲. اهل الکهف، ص ۸۸.
۳. اهل الکهف، ص ۸۸.
۴. جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۷۶.
۵. همان، ص ۲۵۲.
۶. المیزان، ج ۱۳، ص ۲۶۷ ـ ۲۶۸; نمونه، ج ۱۲، ص ۳۸۳.
۷. نمونه، ج ۱۲، ص ۳۸۴.
۸. المیزان، ج ۱۳، ص ۲۷۰.
۹. قاموس کتاب مقدس، ص ۸۷; نمونه، ج ۱۲، ص۴۰۰ ـ ۴۰۱، اهل الکهف، ص۹۱ ـ ۹۲.
۱۰. See، The Encyclopedia Britannica، Vol.۲۰، P.۲۷۰ - ۸ The Decline And Fall Off The Roman Empire، Vol.I، P. ۵۴۴-۵
۱۱. المیزان، ج۱۳، ص۲۹۷; نمونه، ج۱۲، ص ۴۰۱.
۱۲. المیزان، ج۱۳، ص۲۹۷; نمونه، ج۱۲، ص ۴۰۱.
۱۳. المیزان، ج ۱۳، ص ۲۹۶ ـ ۲۹۷.
۱۴. همان، ص ۲۹۸ ـ ۲۹۹.
۱۵. جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۵۶; تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۷۸ ـ ۷۹.
۱۶. همان، ص ۲۵۳.
۱۷. عرائس المجالس، ص ۳۷۱ ـ ۳۷۴; البرهان، ج ۳، ص ۶۲۲.
۱۸. المعارف، ص ۵۴.
۱۹. تاریخ طبری، ج ۱، ص ۳۷۳.
۲۰. المیزان، ج ۱۳، ص ۲۴۴.
۲۱. نمونه، ج ۱۲، ص ۴۰۷ ـ ۴۰۹; خلق الکون، ص ۱۵۵ ـ ۱۵۷.
۲۲. جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۲۵; البرهان، ج ۳، ص ۶۲۴; عرائس المجالس، ص ۳۷۵.
۲۳. الکشاف، ج ۲، ص ۷۰۵.
۲۴. مجمع البیان، ج ۶، ص ۶۹۸.
۲۵. المیزان، ج ۱۳، ص ۲۴۸.
۲۶. جامع البیان، مج ۹، ج ۱، ص۲۵۳.
۲۷. المیزان، ج ۱۳، ص ۲۵۵ ـ ۲۵۶.
۲۸. همان، ج ۱۳، ص ۲۵۶.
۲۹. نمونه، ج ۱۲، ص ۳۶۸.
۳۰. الصافی، ج۳، ص۲۳۵; جوامع الجامع، ج۲، ص۳۵۶.
۳۱. البرهان، ج ۳، ص ۶۲۴.
۳۲. جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۶۹; الصافی، ج ۳، ص ۲۳۴; المیزان، ج ۱۳، ص ۲۴۹.
۳۳. جوامع الجامع، ج ۲، ص ۳۵۷; تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۸۱; نمونه، ج ۱۲، ص ۳۷۳.
۳۴. عرائس المجالس، ص ۳۷۵; روض الجنان، ج ۱۲، ص ۳۲۰; البرهان، ج ۳، ص ۶۲۴.
۳۵. عرائس المجالس، ص۳۷۵ـ۳۷۶; روض الجنان، ج۱۲، ص ۳۲۰ ـ ۳۲۳; البرهان، ج ۳، ص ۶۲۴ ـ ۶۲۵.
۳۶. تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۸۱ ـ ۸۲.
۳۷. همان; جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۸۱.
۳۸. جامع البیان، مج۹، ج۱۵، ص۲۷۵ـ۲۷۷; روض الجنان، ج ۱۲، ص ۳۲۳ ـ ۳۲۵.
۳۹. The Encyclopedia Britannica Vol.۲۰، p.۲۷۰. And The Decline And Fall The Roman Empire، (Gibbon) Vol. I، P. ۵۴۴-۵
۴۰. المیزان، ج ۱۳، ص ۲۶۵ ـ ۲۶۷.
منبع: دائرة المعارف قرآن کریم، جلد سوم
نویسنده: منصور نصیری



منبع:

1404/05/04
18:32:19
5.0 / 5
30
تگهای خبر: اسلام , اسلامی , پیامبر , دین
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان عطرحرم در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۲ بعلاوه ۴
پربیننده ترین ها

پربحث ترین ها

جدیدترین ها

عطر حرم

atreharam.ir - حقوق مادی و معنوی سایت عطر حرم محفوظ است

عطر حرم

عطر و ادکلن و اسانس
عطرحرم، پلی بین احساسات و خاطرات، پلی بین شما و دنیای رایحه ها